بی تو دل من پر از تمناست بیا...

دل من شکسته تر از شیشه های شهر شماست

بی تو دل من پر از تمناست بیا...

دل من شکسته تر از شیشه های شهر شماست

دیگه دوستم نداره ................. او رفت

تو که قصد جدایی کرده بودی
خیال بی وفایی کرده بودی
چرا با این دل خوش باور من
زمانی آشنایی کرده بودی
خدایا تارو پودم غم گرفته
درون سینه ام ماتم گرفته
الهی بشکنه آن که آخر
دو عاشق را چنین از هم گرفته
خداوندا دلش را مهربان کن
همیشه خاطرش را شادمان کن

تنهایی من

 

بی تو دارم مینویسم از روز هایی که  بودی و تنهام نگذاشته بودی

مثل الان بی وفا نشده بودی

هرشب بهم سر میزدی شب بخیر همیشگیت هنوز توی گوشمه

صدات با اون لحن زیبات هنوز توی گوشمه

هنوز هم دوستت دارم به همون اندازه شاید بیشتر

دلم برات تنگ شده عزیز

شاید تو اینطور راحت تر بودی که بری وتنهام بزاری ولی بدونکه من

بی تو و دستات هیچم

بی تو و نگاهت هیچم

بی تو و مهربونی هات هیچم

بی تو و بی تو تنها ترینم

شاید ندونی ولی دلم میگه  بهت بگم

از وقتی که تو رفتی حس کردم اشک تنهاترین دوستم شده

از وقتی رفتی حس کردم  تنها باید من به دیدینت بیام

از وقتی رفتی حس کردم شاید دیگه اخرین باری بود که مهربونی رواحساس کردم

از وقتی رفتی حس کردم نگاه دیگرون بهم عوض شده

یه حس ترحم توی نگاشونه

بهم یاد دادی چه طور محکم باشم

من نزاشتم کسی بهم اینطوریا نگا کنه

ولی از دلشون خبر نداشتم

عزیزم

تنها ترینم

بهترینم

شاید خواست تو خدا یکی بوده ولی بهتر نبود از منم میپرسیدی

میپرسیدی بعد از رفتنت من باید چه کنم

نباید بهم میگفتی دستمو توی دست  کی بزارم  راهی جاده بشم

این بی وفایی تو پای چی بزارم

تو بیشتر از اینها مهربون بودی

بیشتر از اینها بهم فکر میکردی

تو که میدونی من بدونه تو کم میشم ذره ذره با غم میرم

نفس من

نفس بریده شدم دلم میخواد بودی حست میکردم

دلم میخواست بودیو میدی فقط به یاد تو زنده ام

دلم میخواست  ولی میدونی هیچ وقت

به خواسته دلم نرسیدم کاش با تو بودنها بیشتر از اینها بود

کم اوردم به جون خودم کم اوردم

خسته شدم دیگه خسته شدم تحمل برام سخته

مثل همیشه

دوستت دارم

شک نکن، صدا بزن، جوابت میدهد...

پروردگارا !!!

 

نمی دانم با این همه ناسپاسی ، چگونه تمنایم را از تو طلب کنم . از تویی که

 

خورشیدی را در زمستانی ترین روزهای زندگی ام تاباندی تا گرمی بخش لحظه های

 

 یخ زده ام باشد. من به خود بالیدم که این چنین عزیز درگاهت بوده ام.

 

اکنون خورشید در افق آرزوها در حال غروب کردن است و من مانده ام دلتنگ در

 

 حسرت آرزوهای مانده در دلم و هراسان از سکوت و تنهایی شب...

 

پروردگارا ! در این روزها که ابرهای دلم ، خیال باریدن دارند ، فقط  ذکر نام تو از

 

غم هایم می کاهد. الهی تو با رحمت بی انتهایت طلوع دوباره خورشید امیدم

 

در صبحی نمناک از اشک های دعای شبانه ام برایم مقدر کن.

برای دردونه من

تو که نیستی خیال کن که دیگه هیشکی با هام نیست

              دیگه هیچی تو این زندگی اونجور که میخوام نیست

من از غم می نویسم می نویسم که بخونی

              من از دل می نویسم که غم عشقو بدونی

دردونه جانم برات میل زدم , تو رو خدا بخونش