پروردگارا !!!
نمی دانم با این همه ناسپاسی ، چگونه تمنایم را از تو طلب کنم . از تویی که
خورشیدی را در زمستانی ترین روزهای زندگی ام تاباندی تا گرمی بخش لحظه های
یخ زده ام باشد. من به خود بالیدم که این چنین عزیز درگاهت بوده ام.
اکنون خورشید در افق آرزوها در حال غروب کردن است و من مانده ام دلتنگ در
حسرت آرزوهای مانده در دلم و هراسان از سکوت و تنهایی شب...
پروردگارا ! در این روزها که ابرهای دلم ، خیال باریدن دارند ، فقط ذکر نام تو از
غم هایم می کاهد. الهی تو با رحمت بی انتهایت طلوع دوباره خورشید امیدم
در صبحی نمناک از اشک های دعای شبانه ام برایم مقدر کن.
صدایم کن
صدای تو ترانه ست
همیشه هرچی می خوای فقط از خدا بخواه
موفق باشی
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
دردم از یارستو درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم